سودای بلاشرط که برنگردد مانند خطکش که مصطلح دلالان نخاس است. (از بهار عجم) (از آنندراج). معاملۀ فسخ نشدنی در اصطلاح برده فروشان و چارپافروشان: دو جهان حسرت بالات الف کش دارد سرو را با تو بیک فاخته دعوی نرسد. کلیم (از بهار عجم و آنندراج)
سودای بلاشرط که برنگردد مانند خطکش که مصطلح دلالان نخاس است. (از بهار عجم) (از آنندراج). معاملۀ فسخ نشدنی در اصطلاح برده فروشان و چارپافروشان: دو جهان حسرت بالات الف کش دارد سرو را با تو بیک فاخته دعوی نرسد. کلیم (از بهار عجم و آنندراج)
تعب بری برای کسی بی مزدی یا با مزدی سخت کم. بیگاری گونه ای. بیگاری: تا جوان بودم و می توانستم تله کشی شان را بکنم خوب بودم، حالا دیگر بد شدم. وبا کردن صرف می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تعب بری برای کسی بی مزدی یا با مزدی سخت کم. بیگاری گونه ای. بیگاری: تا جوان بودم و می توانستم تله کشی شان را بکنم خوب بودم، حالا دیگر بد شدم. وبا کردن صرف می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سرلشکر. لشکرکش. (شرفنامه). کشندۀ سپاه. سردار سپاه. سپهبد: سپه کش چو قارن مبارز چو سام سپه تیغها برکشید از نیام. فردوسی. سپه کش چو رستم گو پیلتن بیک دست خنجر بدیگر کفن. فردوسی. سپه کش بود گاه کینه دلیر دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر. فردوسی. سپه کشان پسران راز بهر خدمت او همی دهند هم از کودکی کلاه و کمر. فرخی. بشادی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش بشاهی باش و در شاهی توانا باش و تهمت ران. فرخی. سپه کش چو گرشاسب گرد دلیر که نخجیر او گرگ و دیو است و شیر. اسدی. سپه را که چون او سپه کش بود چه پیش آب دریا چه آتش بود. اسدی
سرلشکر. لشکرکش. (شرفنامه). کشندۀ سپاه. سردار سپاه. سپهبد: سپه کش چو قارن مبارز چو سام سپه تیغها برکشید از نیام. فردوسی. سپه کش چو رستم گو پیلتن بیک دست خنجر بدیگر کفن. فردوسی. سپه کش بود گاه کینه دلیر دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر. فردوسی. سپه کشان پسران راز بهر خدمت او همی دهند هم از کودکی کلاه و کمر. فرخی. بشادی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش بشاهی باش و در شاهی توانا باش و تهمت ران. فرخی. سپه کش چو گرشاسب گرد دلیر که نخجیر او گرگ و دیو است و شیر. اسدی. سپه را که چون او سپه کش بود چه پیش آب دریا چه آتش بود. اسدی
دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 29 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و جنوب رود خانه نکا واقع است. جایی کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و دارای 285 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه نکا تأمین میشود. محصول عمده اش برنج، غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 29 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و جنوب رود خانه نکا واقع است. جایی کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و دارای 285 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه نکا تأمین میشود. محصول عمده اش برنج، غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیردان چرداول شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیردان چرداول شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)